چند روز پیش بنده خدایی خواهشی کرد در این حدود که با کارت عابربانک مبلغی برایم جابجا کن و وجه را نقد بگیر. من با یک حساب سرانگشتی که بعداً فهمیدم اشتباه بوده به نظرم آمد که حساب و کتابم مشکل پیدا میکند و گفتم امکانش نیست. در حالی که امکانش بود و من فقط به خاطر حساب و کتابم این را گفته بودم.
تا مدتی ذهنم و وجدانم(!) درگیر بود که چرا دروغ گفتهام. میتوانستم بگویم مشکل پیدا میکنم؛ میتوانستم بگویم نمیکنم؛ جدای از این که اصلاً محاسباتم اشتباه بود.
راستش همین الان هم که در موردش مینویسم از یادآوریش ناراحت میشوم. دروغ آن هم به این بیارزشی. حالا نگویید که مگر چیزی هم هست که ارزش دروغ گفتن داشته باشد. منظورم بیارزش بودن آن کار در زندگی روزمره است نه بیارزش یا با ارزش بودن در مقابل دروغ. خواهش میکنم بحث را به حاشیه دروغ مصلحتی و امثالهم نکشانید.
اما این قضیه یک نکته مثبت هم داشت و آن این بود که فهمیدم هنوز آنقدر وجدان دارم که در مقابل دروغ گفتن درد بگیرد و ناراحتم کند.
اما کاش میشد جراحتش را طوری جبران میکردم، …
دیدگاهتان را بنویسید