مرگ

در میان خانواده‌اش افتاده، با چشم خود می‌بیند و با گوش می‌شنود و با عقل درست می‌اندیشد که عمرش را چطور تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری؟
به یاد ثروت‌هایی که جمع کرده می‌افتد.
همان ثروت‏هایی که در جمع‌آوری آنها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه‌ناک گرد آورده!
تا آن‌که گوشش مانند زبانش از کار می‌افتد.
در میان خانواده‌اش افتاده، نه می‌تواند سخن بگوید و نه با گوش بشنود.
پیوسته به صورت آنها نگاه می‌کند و حرکات زبانشان را می‌بیند اما صدای کلمات آنان را نمی‌شنود.
مرگ تمام وجودش را فرا می‌گیرد.
چشمش نیز مانند گوشش از کار می‌افتد و روح از بدن او خارج می‌شود.
چون مرداری در بین خانواده‌ی خویش بر زمین می‌ماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند.
سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمین می‌برند و به دست عملش می‌سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می‌پوشند …!

.: نهج ‏البلاغه – بخش‌هایی از خطبه‏‌ی ۱۰۹

به نقل از وبلاگ صفحات خط خطی


منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *